خاکریز

شهدا

خاکریز

شهدا

عاشق شدن کارگر مسجد گوهرشاد


نقل است گوهر شاد همسر شاهرخ میرزا 

زنی پارسا و مومن بود یک روز که به زیارت بارگاه امام رضا(ع) رفته بود به دلش 

افتادمسجدی در مقابل حرم ایشان بنا کند پس گردن بند قیمتی خود را که از

 گرانبها ترین اشیاء دربار شاهرخ بود فروخت و سفارش ساخت مسجد را داد.

روزها گذشت و کارگران مشغول کار بودند .

هر روز می آمد و از نزدیک مراحل انجام کار را بازدید می کرد.

یک روز یکی از کارگران نگاهش به وی افتاد در حالی که باد جامه از روی

 ماه گون اوبرداشته بود.

کارگر بخت برگشته یک دل که نه صد دل عاشق زیبایی جمال گوهرشاد شد . 

دیگر دست و دلش به کار نمی رفت کم کم رخش زرد شد و بعد از چند روز

 دیگر نتوانست به سر کار حاضر گردد.

خبر این عاشق بخت برگشته آنچنان در همه جا پیچید که خود گوهر شاد

 هم از موضوع مطلع شد. 

به ندیمان دستور داد وی را حاضر کنند. 

بعد گفت آنکه می گویند عاشق من شده، توای؟ 

کارگر بیچاره که هم از ترس و هم از فرط عشق گوهر شاد زبانش از تکلم

 باز ماندهبود با سر اشاره کرد بلی... 

گوهر شاد گفت خوب من الان در عقد شاهرخ هستم. 

یک شرط دارم اگر اجابت کنی حاضرم از وی طلاق بگیرم و همسر توشوم 

کارگر گفت چه شرطی بانو؟ گوهر شاد گفت تو قول بده 40 روز واقعا و از

 ته دل به عبادت خدا بپردازی بعد از آن اگر آثار این عبادت خالصانه را در تو

 دیدم حاضرم همسر تو شوم. 

کارگر آنقدر خوشحال شده بود که بدون خداحافظی و اذن ملکه رفت که

به شرط عمل کند. 

روزها می گذشت و کارگر 

رفته بود و در مسجدی معتکف شده بود. 

بعد از 40 روز گوهر شاد دستور داد وی را حاضر کنند 

از او پرسید به عهدش وفاکرده یا خیر؟ 

کارگر جواب داد آری 

گوهر شاد پرسید از کجا بدانم که درست به آنچه گفتم عمل کرده ای؟ 

کارگر لبخندی زد و گفت از آنجا که دیگر هیچ میلی به تو ندارم. و عاشق

 معبود خود گشته ام و تازه فهمیدم که عاشق شدن یعنی چه اما به 

خاطر این لطف و تدبیرازتو سپاس گزارم.





http://faryadekhamush2.blogfa.com/post/24برگرفته ازوبلاگ

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.