آب می شوم، خودت هم میدانی که در برابر این نگاه تاب نمیاورم، شرمنده ام. تو وظیفه ات را در برابر عشق به انتها رساندی و میدان را به من
سپردی و دریغ و صد افسوس که من نتوانستم وظیفه ام را در قبال عشق انجام
بدهم...
دختری داد میزد، گریه میکرد،میگفت: میخواهم صورت برادرم را ببوسم، اما
اجازه نمیدهند یکی گفت: خواهرش است، مگر چه اشکالی دارد؟ بگذارید
برادرش را ببوسد، گفتند شما اصرار نکنید نمیشود «این شهید سر ندارد»
شهدا شرمندتونم که گاهی اوقات فراموشتون میکنم خیلی حرفا دارم ولی درمقابلتون همه حرفا یادم میره وسکوت جایگزین حرفام میشه آخه من درمقابل این عکس چطور حرفی برای گفتن داشته باشم بجز شرمندگی خیلی دلتنگتونم شهدااااااااااا