ذوق یک لحظه وصال تو به آن می ارزد
که کسی تا به قیامت نگرانت بنشیند
.
شب که میشود دلم هوایت را میکند :
امشب سَری به آسمان دنیا زدم ؛
همین چند لحظه ی پیش ! نگاهم که به ماه زیبا افتاد :
به ناگاه به یادت افتادم که چقدر جای صورت آسمانی ات
بر سینه ی آبیه آسمان خالی ست مولاجان ...
به ماه گفتم هر چقدر هم که زیبا باشی
باز هم سهم ات از دنیا همین یک تکه آسمان است و بس ..
اما من خورشیدی دارم که اگر روزی بَنای
تابیدن کند تو را شرمنده می کند .. .
خورشیدی دارم که سهم ش تمام هستی و ماسِواست :
هر چه را که بخواهد در نگین انگشتری اش دارد ...
در گوشه ی نگاهش : به وجودش " هستی " برپاست
و به اشاره اش روزگار می گردد... .
دلتنگت شدم :
می خواستم با نگاه به آسمان سلامی عاشقانه
بر محضرت روانه کنم تا بدانی از روی زمین این گوشه ی دنیا ،
بی نهایت دوستت دارم مهدی جان ...
.
خاطرت آسوده آقاجان قلب من
تا روز آمدنت فقط برای " تو " عاشقانه می تپد ... .
.
التماس دعای فرج
نیامدی، نیامدی، نیامدی...
تکرار نیامدنت، بی تابم می کند...
و انتظارت بی تاب ترم...
خود میدانم که من دلیل غیبتم...
کافی نیست...
کافی نیست برای آمدنت...
وقتی که می دانی که ره گم کرده ایم...
وقتی که می دانی اگر نیایی به ناکجا آباد می رسم...
آقاجان...
مهربانم...
غمگسارم...
برگرد...
می بینی! این هفته هم بهانه ای داشتم برای بی تو سر کردن...
سرمان شلوغ است وگرنه تو را هم دوست داریم...
دلبستگی هامان زیاد است وگرنه تو را هم کم داریم...
مولاجان!
ببخش...
بس که سرم گرم زندگیست،
کمتر دلم برای شما تنگ می شود...
سلام امام غریبم...
سلامی به وسعت غربت تو، و
به وسعت دلتنگیم
سلام صبحت بخیر آقای من!
روزی از «رضا» پرسیدم: تا به حال چند بار مجروح شده ای؟
تبسمی کرد و گفت: یازده بار! و اگر خدا بخواهد
به نیت دوازده امام، در مرتبه ی دوازدهم شهید می شوم.»
او همان طور که وعده داده بود، مدتی بعد در منطقه ی
«شرهانی» به وسیله ی ترکش خمپاره راه جاودانگی را در پیش گرفت.
راوی : همسر سردار شهید «رضا چراغی»
فرمانده ی لشگر محمد رسول الله (ص)