خاکریز

شهدا

خاکریز

شهدا

رو راست باشیم



رو راست باشیم؟
مردان به گناه می افتند و عفت ندارند؟
یک دلیلش رفتار های مورد دار برخی زن ها نیست؟
زن ها بی حیا شده اند؟
یک دلیلش بی غیرتی مردان نیست؟
شاید اگر هر زنی از شوهرش و هر مردی از زنش شروع کند،
اوضاع کمی بهتر شود!

الهی العفو



حاصلم بار گناه است الهی العفو

آقاجان




آقا جان...
دلبر من
در قنوت نماز عید فطر به یاد چه چیزی افتادی که این چنین اشک می ریختی؟
شاید در آرزوی لحظه ای بودی که پشت مولای غریبمان این نماز را اقتدا کنی...
نمی دانم...
فقط می دانم که همیشه از خدا می خواهم آن روز زودتر بیاید...
اللهم عجل لولیک الفرج

امام رضا



دلم هوایتان را کرده آقا ،میشود مرا هم راه بدهی؟؟؟

خواهرم



خواهرم !
این چادر تا برسد به دست تو
هم ازکوچه های مدینه گذشته
هم ازکربلا
هم ازبازار شام...!
چادرت را محکم در آغوش بگیر وبگو :
"برایت روضه بخواند ... "
همه را از نزدیک دیده...!

چادر یادگار حضرت زهرا (س) است بیاید حرمتش را حفظ کنیم.

دلم گرم است به خدا



دلم گرم است ،به خدا
به بودنش،به نگاهش ،به همراهی اش
به اطمینان ناب وخالصش
حتی به سکوتش!!

.....



..................

حسین جان



حسین جان

حالم به جز نگاهِ تو بهتر نمیشود...

اللهم ارزقنا کربلا...

انگار همــــه چیز عادی شده




انگار همــــه چیز عادی شده

نبودِ شمـــــا

شـــاید فقط اندک افرادی را به تشویش و دل آشوبی وا داشــــته!!!

عده ی کثیری امـــا

بی هیـــچ هم و غمی....بی هیــــچ تشویشی

داریم زندگی مان را می کنیــــم

نه ترسی از عدم حضـــورتان و نه شوقی برای ظهورتان...

انگار همــــه چیز عادی شده

باورتان می شود آقـــا؟!

بعضی جدیدترهایمـــان

دلگیر بودن غروب جمعــــه را نیز به تمســـخر گرفته ایم

از یاد برده ایم نیامدن شماست که آســـمان و زمین را دلگیر کرده...

که جمعــــه ها را کلافه کرده...

آری انگار همــــه چیز عادی شده

شهــــرها شلوغ است....خیـــلی شلوغ

دل ها نیـــز همین طور (!)

نمی گویم جای شما در دل هایمان خالیست... نه!

هنوز دوســــتتان داریم

حتی اســـم زیبـــایتان هم خیلی وقت ها بر زبانمان جاریست؛

خــــدا را شُکر دعای فرج هم فراموشــــمان نشده!

امـــــا.......

دغدغه ی نبودتان را نداریـــم.....

دل آشوب نیســــتیم!

شبیه به دل آشوبیِ امتحان های آخر ترم !!!

شبیه به دل آشوبیِ قهــــر یک عزیز !!!

شبیه به دل آشوبیِ یافتن شغل ایده آل !!!

شبیه به دل آشوبیِ ازدواجمــان !!!

شبیه به دل آشوبیِ بُرد تیــــم ملی !!!

می بیــنید آقــــا

اندک شباهــتی ندارد دل آشوبیِ نبودتان به دل آشوبیِ زندگی روزمـره مان....!

انگار همــــه چیز عادی شده

آقای من



ذوق یک لحظه وصال تو به آن می ارزد


که کسی تا به قیامت نگرانت بنشیند

.
شب که میشود دلم هوایت را میکند :

امشب سَری به آسمان دنیا زدم ؛


همین چند لحظه ی پیش ! نگاهم که به ماه زیبا افتاد :


به ناگاه به یادت افتادم که چقدر جای صورت آسمانی ات


بر سینه ی آبیه آسمان خالی ست مولاجان ...


به ماه گفتم هر چقدر هم که زیبا باشی

باز هم سهم ات از دنیا همین یک تکه آسمان است و بس ..


اما من خورشیدی دارم که اگر روزی بَنای


تابیدن کند تو را شرمنده می کند .. .


خورشیدی دارم که سهم ش تمام هستی و ماسِواست :

هر چه را که بخواهد در نگین انگشتری اش دارد ...

در گوشه ی نگاهش : به وجودش " هستی " برپاست


و به اشاره اش روزگار می گردد... .


دلتنگت شدم :


می خواستم با نگاه به آسمان سلامی عاشقانه

بر محضرت روانه کنم تا بدانی از روی زمین این گوشه ی دنیا ،

بی نهایت دوستت دارم مهدی جان ...
.
خاطرت آسوده آقاجان قلب من


تا روز آمدنت فقط برای " تو " عاشقانه می تپد ... .

.
التماس دعای فرج

نیامدی



نیامدی، نیامدی، نیامدی...
تکرار نیامدنت، بی تابم می کند...
و انتظارت بی تاب ترم...
خود میدانم که من دلیل غیبتم...
کافی نیست...
کافی نیست برای آمدنت...
وقتی که می دانی که ره گم کرده ایم...
وقتی که می دانی اگر نیایی به ناکجا آباد می رسم...
آقاجان...
مهربانم...
غمگسارم...
برگرد...
می بینی! این هفته هم بهانه ای داشتم برای بی تو سر کردن...
سرمان شلوغ است وگرنه تو را هم دوست داریم...
دلبستگی هامان زیاد است وگرنه تو را هم کم داریم...
مولاجان!
ببخش...
بس که سرم گرم زندگیست،
کمتر دلم برای شما تنگ می شود...
سلام امام غریبم...
سلامی به وسعت غربت تو، و
به وسعت دلتنگیم
سلام صبحت بخیر آقای من!

شهدا



شهدا چشم هایشان را دادند برای آرامش ما ...

  ما با چشم هایمان گناه نکنیم ...

امام رضا



گـشتـم بر در دیــوار حریـمت
جایی ننوشتند گنهکار نیاید…
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا «علیه السلام»



آقا مارو هم راه بدید که خیلی دلم تنگه برات

شوخی زیاد




امام علی علیه السلام:
1. کَثرَةُ المِزاحِ تَذهَبُ البَهاءَ وَتوجِبُ الشَّحناءَ؛
شوخى زیاد، ارج و احترام را مى برد و موجب دشمنى مى شود.
غررالحکم، ج4، ص597، ح7126

2. مَن کَثُرَ مِزاحُهُ استُجهِلَ؛
هر کس زیاد شوخى کند، نادان شمرده مى شود.
غررالحکم، ج5، ص183، ح7883

··٠٠••●●
امام صادق علیه السلام:
إِذا أَحبَبتَ رَجُلاً فَلا تُمازِحهُ وَ لا تُمارِهِ؛
هر گاه کسى را دوست داشتى، با او نه شوخى کن نه مجادله.
کافى، ج2، ص66، ح9
··٠٠••●●

امام موسی کاظم علیه السلام:
اِیاک وَ المِزاحَ فَاِنَّهُ یذهَبُ بِنُورِ ایمانِک؛
از شوخی (بی مورد) بپرهیز، زیرا که شوخی نور ایمان تو را می برد.
بحارالانوار، ج78، ص321
··٠٠••●●

رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
إِنّى أَمزَحُ وَلا أَقولُ إِلاّ حَقّا؛
من شوخى مى کنم، اما جز حق نمى گویم.
شرح نهج البلاغه، ج6، ص
330

ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ



ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﻋﻠــﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ
ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ
ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ ﻣیکنند…

خاطرات



معلم: میخوایم شما رو ببریم اردو باید رضایت نامه
از طرف پدر و مادرتون بیارین..
اونایی که میان دستاشون بالا....
زهرا خانوم تو نمیایی؟
همه دستاشون رفته بالا فقط تو دستت پایینه..
زهرا هشت ساله با بغض گفت:
اجازه من م .. م .. مامان و ب .. ب .. بابا ندارم..
معلم گفت چرا : زهرا گفت:  وقتی ب .. ب .. بابام شهید شد ..
اومدن به م .. م .. مامانم گفتن
 شوهرتون مفقودالاثر شده ...
بعد از شنیدن این خبر م .. م .. مامانم
 قلبش درد گرفت بردیمش بیمارستان ..
مادر بزرگم از دکتر پرسید حالش خوب میشه
 دکتر نگاهی به من کرد و گفت ..
رفت پیش خدا .. الان هم پیش مادر بزرگم زندگی می کنم..

مادر بزرگ زهرا میگه: زهرا بعد از اون اتفاق کلمه
بابا و مامان رو نمیتونه بگه ..
فقط روی این دو تا کلمه لکنت داره ...


تنها فقط یک کلمه میتونم بگم. شرمنده ام شهدا

خودم به حال خودم گریه میکنم



پرونده ی گناه مرا کم مرور کن آقا

 خودم به حال خودم گریه میکنم






پرسیدند:

آیا آدم گناهڪار هم می تواند امام زمانش را ببیند؟

جواب دادند :

شمر هم امام زمانش را دید!

اما نشناخٺ...

شهدا



کجایند مردان فتح المبین
کجایند اسطوره های یقین
کجایند آنان که بالی رها داشتند
گذرنامه کربلا داشتند
کجایند آنان که فردایی اند
همانان که فردا تماشایی اند...

خاطرات



روزی از «رضا» پرسیدم: تا به حال چند بار مجروح شده ای؟

تبسمی کرد و گفت: یازده بار! و اگر خدا بخواهد

به نیت دوازده امام، در مرتبه ی دوازدهم شهید می شوم.»

او همان طور که وعده داده بود، مدتی بعد در منطقه ی

«شرهانی» به وسیله ی ترکش خمپاره راه جاودانگی را در پیش گرفت.


راوی : همسر سردار شهید «رضا چراغی»

 فرمانده ی لشگر محمد رسول الله (ص)