خاکریز

شهدا

خاکریز

شهدا

شهید مهدی زین الدین



نزدیک عملیات بود.
مى دانستم دختردار شده.
یک روز دیدم سرِ پاکت نامه از جیبش زده بیرون.
گفتم : «این چیه؟»
گفت : «عکس دخترمه.»
گفتم :«بده ببینمش.»
گفت : «خودم هنوز ندیده مش.»
گفتم : «چرا؟»
گفت : «الآن موقع عملیاته. مى ترسم مهرِ پدر
و فرزندى کار دستم بده. باشه بعد.»

شهدا اینگونه بوده اند....

شرمنده ام شهدا

شهدا

سرسفره ی عقد آروم تو گوشم گفت :
میدونی من فردا شهید میشم؟!
خندیدم گفتم ازکجامیدونی نکنه غیب گویی!؟
گفت:آره دیشب مادرم زهرارو توخواب دیدم ازدواجمون
هم بهم تبریک گفت, بعدم بهم وعده ی شهادت داد.
بغض کردم گفتم :پس من چی میخوای منو تنهابزاری بری!!
توکه میدونی فردا قراره شهید بشی چرا پای سفره ی
عقد نشستی چرامنوبه عقد خودت درمیاری؟؟؟
دستموفشاردادو لبخندی زدو گفت :
آخه شنیدم شهید میتونه بستگانشوشفاعت
کنه میخوام توی اون دنیا جزء شفاعت شده هام
 باشی میخوام مجلس عروسی واقعی رو اونجابرات بگیرم ...

شهدا



دنیا مشتش را باز کرد... شهدا گل بودند،

ما پوچ خدا آنها را برد و زمان ما را...

مبادا امـام زمـان کنارمان باشد و او را نشناسیم



پیرمردی تو حرم به جوانی گفت سواد ندارم برام زیارتنامه بخوان...
جوان شروع کرد به خوانـدن،سـلام داد به معصومیـن تا امام عسکری(ع)...
جوان پرسیـد:امام زمانـت را میشناسی؟
پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟
گفت:پــس سلام کن.
مـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت:
السلام علیک یـا حجة بن الحسـن العسکری
جوان لبخند زد:
«و علیک السلام و رحمـة الله و برکاتة»
مبادا امـام زمـان کنارمان باشد و او را نشناسیم.
.
*اللهم عجل لولیک الفرج*

عروس



آرایشگر گفت: عروس خانوم! دیگه کارت تموم شده.

آقا داماد هم که بالا،دم در منتظره. ایشالا خوشبخت شی.بلند شد.

می‌دانست مرد زندگی‌اش از معطلی خیلی خوشش نمی‌آید.

به خواهرش گفت: چادرم کو؟

و خواهرش چادر سفیدی را سرش انداخت.

دست گرفت به چادر و دور صورتش،

 به آرامی لبه‌های چادر را مرتب کرد.

آرایشگر گفت: خیلی خب دیگه!

موهاتو خراب کردی که دختر! یه ذره شل‌تر بگیر .

وقتی می‌گم شنل کرایه کن، برای همینه دیگه…

رو کرد به آرایشگر و گفت: من نگران آخرتم بیشتر از موهام هستم.

موهام خراب بشه ، بهتر ازینه که یه عمر زندگی و آخرتم خراب بشه

عشق،هوس



دلم پر است از عشق های سر سری دختر پسر های جامعه ام!
عشق هایی که آبروی عشق را برده اند
اسم هوس را گذاشته اند عشق ..
می خواهند آبروی خودشان نرود ، آبرو از عشق می برند ...
آبرویشان نرود که آلوده ی هوس اند !!
هوس هایشان مثل هوای بهار است ...
صاعقه ...
تگرگ....
باران ....
چند دقیقه ی دیگر انگار نه انگار ... که جنجالی به پا کرده بود آسمان دلشان ...
خورشید می تابد و همه چیز آرام است ...

باریکلا



پیرمرد نجار برای ساخت تابوت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود...

هر روز شهید می آوردند.. پیرمرد دست تنها بود اما سخت کار می کرد ..

و کمتر وقتی برای استراحت داشت.. روزی همین که داشت از لابه لای

پیکر شهدا عبور می کرد.. شهیدی نظرش را جلب کرد ..

کمی بالای سر شهید نشست...

و رو به شهید کرد و گفت: باریکلا ، باریکلا ...

و بلند شد و به کارش ادامه داد..

یک نفر که شاهد این قضیه بود، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد..

پیرمرد نجار تمایلی به صحبت کردن نداشت ..

 همان یک نفر سماجت کرد تا ببینت

قضیه ی باریکلا


گفتنهای پیرمرد چه بوده است.. پیرمرد با همان آرامش گفت:

پسرم بود...

.

جانبازان



ما که تحمل یه گلو درد ساده رو نداریم ...

چطور بیشتر از 20 سال این سرفه ها رو تحملی میکنی ؟!

مـــَــــــرد میخواد تحمل این همه ســــــــــخـــــتـــــــــی ...