خاکریز

شهدا

خاکریز

شهدا

خاطرات شهدا



بچه بود
اونقدر برا اومدن به جبهه التماس کرد که کلافه شدم
کارش شده بود گریه و التماس
آخر سر فرستادمش مخابرات تا بی سیم چی بشه
رفت آموزش دید و برگشت
اتفاقا شد بی سیم چی خودم...
... یه شب توی عملیات اتیش دشمن زیاد شد
همه پناه گرفتند و خوابیدند روی زمین
یه لحظه این بچه رو دیدم که بی سیم روی دوشش نیست
فکر کردم از ترس پرتش کرده روی زمین
زدم توی سرش و گفتم: بی سیم کو بچه ؟!
با دست به زیر بدنش اشاره کرد
دیدم بی سیم رو گذاشته زمین و رویش خوابیده
نگاهم کرد و گفت:
اگه من ترکش بخورم یکی دیگه بی سیم رو بر میداره
ولی اگه بی سیم ترکش بخوره و از کار بیفته ، عملیات لنگ می مونه...
... مخم تاب برداشت
زبونم بند اومده بود از فکر بلندش

عاشقی یعنی این



دوست من؛ عاشقی یعنی این …
استخوان های مچش زده بود بیرون دوتا انگشتش هم قطع شده بود.
گفتم: اون طرف رو نگاه کن تا دستت رو بشورم.
خندید و گفت: نه! می خوام ببینم چه جوری می شوری؟
شستم ، اما وسطش طاقت نیاوردم.
بهش گفتم: مگه دردت نمیاد؟
گفت: دردش هم لذته، نیست؟


شهدا شرمنده ایم......

شهدا



به بدی رو کردیم خوبی یادمان رفت
به دلها لایه روبی یادمان رفت
به ویلای شمالی خو گرفتیم
شهیدان جنوبی یادمان رفت