من از قم اعزام
میشدم،او از مشهد مقدس
فقط دو سه بار قسمت شد
که در خط مقدم وپشت خط ببینمش یک بارش توی یکی از
پادگانا بود سرظهر نماز را که
خوندیم از مسجد اومدم بیرون راه افتادم طرف
آسایشگاه بین راه چشمم افتاد به
یک تویوتا داشتند غذا میدادن چندتا بسیجی هم توی صف
ایستاده بودن بین اونا یه دفه چشمم
افتاد به آقای برنسی خیال کردم اشتباه دیدم دقیقتر نگاه کردم باخودم گفتم:شاید من
اشتباه شنیدم که فرمانده گردان شده رفتم جلو و احوالشو
پرسیدمو گفتم شما چرا ایستادین تو صف غذا آقای برونسی؟مگه
فرمانده گردان ....... بقیه حرفم رو نتونستم
بزنم.خنده از لبهاش رفت گفت مگه فرمانده گردان
با بسیجی های دیگه فرق میکنه که باید غذای بدون صف بگیره بعدا فهمیدم بسیجی ها
خیلی مانع این کارش شده بودن ولی از پسش برنیامدن...
شهدا اینگونه بوده اند
منبع:کتاب خاکهای نرم کوشک،نویسنده سعید عاکف
جالبه تصویر هم بذار
بله حتما ان شاالله
سلام بر شما .. وبتون بسیار مفید و زیباست .. موفق باشید
ممنون که سرزدید..