بهش گفتیم: چرا برنمیگردی عقب با این همه ترکشهایی که توی تنت داری؟
میگفت: آدم برای این خردهریزها که برنمیگرده! ترکش باید اندازه لیوان باشه تا آدم خجالت نکشه بره عقب.
روی خاکریز نشسته بود، که یه خمپاره خورد کنارش!
آخر سر هم با یکی از همین ترکشهای لیوانی رفت.
عقب نه، بهـشــتـــ ...