مـــادر است دیگر ... دلش که تنــگ میشود ؛ از آن کوچــههای تنگ پاییـن شهر میآید به بهشت زهرا پیـش پســرش ...
◆ مــادر است دیگــر
گریــه نمیکند! فقــط بطــری آب را دستش میگیرد ؛ آرام آب میریزد خودش هم نمنم روی سنگ قبـــرها آب میشود ...