خاکریز

شهدا

خاکریز

شهدا

خاطرات



معلم: میخوایم شما رو ببریم اردو باید رضایت نامه
از طرف پدر و مادرتون بیارین..
اونایی که میان دستاشون بالا....
زهرا خانوم تو نمیایی؟
همه دستاشون رفته بالا فقط تو دستت پایینه..
زهرا هشت ساله با بغض گفت:
اجازه من م .. م .. مامان و ب .. ب .. بابا ندارم..
معلم گفت چرا : زهرا گفت:  وقتی ب .. ب .. بابام شهید شد ..
اومدن به م .. م .. مامانم گفتن
 شوهرتون مفقودالاثر شده ...
بعد از شنیدن این خبر م .. م .. مامانم
 قلبش درد گرفت بردیمش بیمارستان ..
مادر بزرگم از دکتر پرسید حالش خوب میشه
 دکتر نگاهی به من کرد و گفت ..
رفت پیش خدا .. الان هم پیش مادر بزرگم زندگی می کنم..

مادر بزرگ زهرا میگه: زهرا بعد از اون اتفاق کلمه
بابا و مامان رو نمیتونه بگه ..
فقط روی این دو تا کلمه لکنت داره ...


تنها فقط یک کلمه میتونم بگم. شرمنده ام شهدا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.