خاکریز

شهدا

خاکریز

شهدا

شهید حاج احمد متوسلیان


پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک
خورده مجروح حاج احمد متوسلیان نگاه کرد 
و بعد به پاهای زخمی اش.
گفت:برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق 
کنم. این طوری کمتر درد می کشید.
حاجی هم ناله ای کرد و گفت: نه! بی هوشم 
نکن! دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های 
عمیق تری دارند.

خاطره زیبا از زبان همسر (شهید برنسی)


 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

یک بار خاطره ای از جبهه برام تعریف کرد

میگفت:کنار زاغه مهماتها سخت مشغول بودیم

توجعبه های مخصوص،مهمات میذاشتیم و درشون رو میبستیم

یه دفه چشمم افتاد به یک خانم محجبه باچادری مشکی

پا به پای ما مهمات میذاشت توی جبهه ها

باخودم گفتم:حتما از این خانماییه که میان جبهه

اصلا حواسم نبود که هیچ زنی رو نمیذارن وارد اون منطقه بشه

به بچه ها نگاه کردم.مشغول کار بودند وبی تفاوت میرفتنو میومدن

انگار اون خانم رو نمیدیدن قضیه عجیب برام سوال شده بود

موضوع عادی به نظر نمی رسید

کنجکاو شدم بفهمم جریان چیه رفتم نزدیکتر تا رعایت ادب شده باشه

سینه ای صاف کردم وخیلی با احتیاط گفتم:

خانم،جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشین

رویش طرف من نبود،ایستاد وفرمود:مگرشما در راه برادر من زحمت نمیکشید؟

یک آن یاد امام حسین (ع) افتادم و اشک توی چشمام جمع شد

خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع رو گرفتم و فهمیدم جریان چیه

بی اختیار شده بودم و نمیدونستم چی بگم.

خانم همونطور که رویشان اونطرف بود فرمود:

هرکس که یاور ما باشد،البته ماهم یاری اش میکنیم.


منبع:خاکهای نرم کوشک