دنیا مشتش را باز کرد... شهدا گل بودند،
ما پوچ خدا آنها را برد و زمان ما را...
farzaneh
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت 07:19
آرایشگر گفت: عروس خانوم! دیگه کارت تموم شده.
آقا داماد هم که بالا،دم در منتظره. ایشالا خوشبخت شی.بلند شد.
میدانست مرد زندگیاش از معطلی خیلی خوشش نمیآید.
به خواهرش گفت: چادرم کو؟
و خواهرش چادر سفیدی را سرش انداخت.
دست گرفت به چادر و دور صورتش،
به آرامی لبههای چادر را مرتب کرد.
آرایشگر گفت: خیلی خب دیگه!
موهاتو خراب کردی که دختر! یه ذره شلتر بگیر .
وقتی میگم شنل کرایه کن، برای همینه دیگه…
رو کرد به آرایشگر و گفت: من نگران آخرتم بیشتر از موهام هستم.
موهام خراب بشه ، بهتر ازینه که یه عمر زندگی و آخرتم خراب بشه
farzaneh
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394 ساعت 00:57