وصیت نامه شهید حسین علی فرخ روز
ای خمپاره ها و گلوله ها بدنم را سوراخ سوراخ کنید
تا شاید قطره های خونی که از بدنم بر زمین ریخته
می شود فرج مولایم و فرمانده ام امام زمان(ع) را نزدیک گرداند.
محمد در عملیات می گفت: بچه سیدها پیشانی بند سبز ببندند.
واقعا صحنه زیبایی ایجاد می شد. نیمی از گردان ما پیشانی بند سبز داشتند.
خود محمد به شوخی می گفت: یک اشتباه صورت گرفته
من باید سید می شدم! برای همین من شال سبز می بندم!
یادم هست بعد از کربلای پنج گردان به عقب برگشت.
آن زمان محمد تورجی فرمانده گردان شده بود. نشسته بود داخل چادر.
برگه ای در مقابلش بود. خیره شده بود و اشک می ریخت.
جلو رفتم و سلام کردم. برگه اسامی شهدای گردان در شلمچه بود.
تعداد شهدای ما صد و سی و پنج نفر بود.
محمد گفت: خوب نگاه کن. نود نفر این ها سادات هستند.
فرزندان حضرت زهرا(س). آن هم در عملیاتی
که با رمز یا فاطمه الزهرا(س) بود!
خاطره ای از زندگی شهید محمدرضا تورجی زاده
راوی: دکتر سید احمد نواب
منبع: کتاب یا زهرا(س) ( گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی)
وقتی از آیت الله بهجت پرسیدند آقا کجاست؟
ایشان جواب دادند: آقا در قلب های شماست،مواظب باشید بیرونش نکنید!
چه زیباست اگر هر صبح با عهد بستن باتو روزمان رو شروع کنیم.
کاش امسال خــدا رزق مـــرا بنویسد
اربعیـــــن پـــای پیـــاده
سفـــــر کـــــرب و بـــــلا
حسیــــن جـــان
اگــر از دست مــن غـــرق گـنه دلگیـــری
بـا نبردن به حــــــرم قصد تلافی داری؟؟؟
حسیــن گوشه چشــمی که حــرف ها دارم …
دلم گرفتــه فقــط شـــوق کـــربـــلا دارم!
تو ســر پنــــاه منی یک نــگاه کــــن آقــــا …
مگر به غیـــر “حسیـــنیـــه” من کجــا دارم؟