بچه بود
اونقدر برا اومدن به جبهه التماس کرد که کلافه شدم
کارش شده بود گریه و التماس
آخر سر فرستادمش مخابرات تا بی سیم چی بشه
رفت آموزش دید و برگشت
اتفاقا شد بی سیم چی خودم...
... یه شب توی عملیات اتیش دشمن زیاد شد
همه پناه گرفتند و خوابیدند روی زمین
یه لحظه این بچه رو دیدم که بی سیم روی دوشش نیست
فکر کردم از ترس پرتش کرده روی زمین
زدم توی سرش و گفتم: بی سیم کو بچه ؟!
با دست به زیر بدنش اشاره کرد
دیدم بی سیم رو گذاشته زمین و رویش خوابیده
نگاهم کرد و گفت:
اگه من ترکش بخورم یکی دیگه بی سیم رو بر میداره
ولی اگه بی سیم ترکش بخوره و از کار بیفته ، عملیات لنگ می مونه...
... مخم تاب برداشت
زبونم بند اومده بود از فکر بلندش
سلام وبلاگتون -عالی که چه عرض کنم محشره-ساده گیرا و تاثیرگذار
خسته نباشین
یا علی
---چرا واسه بعضی مطالبش نمی شه کامنت بزاریم
سلام ممنونم از شما.لطف دارین بزرگوار.اگه محشره بخاطر عنایت
شهداس بنده هیچکاره ام.اینجارو فقط به عشق شهدا برپا کردم ولی نتونستم حقمو خوب ادا کنم.
نمیدونم والا چرا اینجوره.قبلا هم بهم گفتن که نمیشه واسه بعضیا کامنت گذاشت.خیلی ممنون از شما که سر میزنین.حاجت روا بشین ان شاءالله.علی ع یارتون
خدایا اینا در چه دانشگاهی درس خوندن
این درس عشق رو چطور پاس کردن؟
خوشا به سعادتشون......
کش ما هم...
ان شاءالله مسیر زندگی ما راه شهدا باشه.مسیر عاشقی رو باید از این عزیزان یاد گرفت