خاکریز

شهدا

خاکریز

شهدا

جانباز شیمیایی



جانبازی شیمیایی در خاطراتش چنین گفته است:
همین چندی پیش ‫‏آژانس‬ گرفته بودم تا بروم جایی.
 راننده پسر جوانی بود که حتی خاطره ‫آژیر خطر‬ را هم در ذهن نداشت.
ریه هایم به خاطر هوای بد تحریک شد و
 سرفه ها به من حمله کردند. از حالم سوال کرد.
کم پیش می آید که وضعیت جسمانیم را
برای کسی توضیح بدهم …اما آن شب انگار کسی
دیگر با زبان من گفت …گویی قرار بود من
چیزی را درک کنم و بفهمم با تمام وجود ...!!!
گفتم که جانباز شیمیایی هستم و
نگران نباشد و این حالم طبیعی است.
‫سکوت‬ کرد …به سرعت ‫‏ضبط‬ ماشینش را
خاموش کرد و خودش را جمع و جور …
وارد ‫‏اتوبان‬ که شدیم …حالم بدتر شد …
 ‫‏سرفه‬ ها امانم را بریده بودند …
ایستاد و مرا پیاده کرد و گفت که ممکن است
حالم بهم بخورد و ماشینش ‫‏کثیف‬ شود و او چندشش میشود …و…رفت …
من تنها در شبی سرد ... کنار اتوبان ایستاده بودم
 و با خودم فکر میکردم که چرا؟ ‫‏پدر‬ و ‫مادر
‬ او مگر از ما برایش نگفته اند؟ معلمانش چه!؟



ما به کجا داریم میرسیم؟؟؟؟؟

جانبازان



ما که تحمل یه گلو درد ساده رو نداریم ...

چطور بیشتر از 20 سال این سرفه ها رو تحملی میکنی ؟!

مـــَــــــرد میخواد تحمل این همه ســــــــــخـــــتـــــــــی ...

مرد واقعی



نترسید...
حاج رجب محمد زاده...
۲۸ ساله ﮐﻪ ﻧﺘونسته یه ﻟﻘﻤﻪ ﻏﺬﺍ تو دهنش بذاره...
ﺑﺎ ﻧﯽ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺭه...
ﺻﻮﺭﺗشو ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ تو یه ظهره ﺳﻮﺯﺍﻥ

ﺩﺍﺷﺖ واسه ﺭﺯﻣﻨده ها ﯾﺦ ﻣﯽ ﺷﮑﺴﺖ،

ﻫﻤون ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻤپاﺭﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺧﻮﺭﺩ و داغون شد .
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮاد واسه ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺣﺮﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺑﺮه،
ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽ کنن...
ﻣﯽ ﺗرسن ﻭ ﺍﻭن ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ میبینه 70 ﺩﺭ ﺻﺪ ﺟونشو ﺩﺍﺩﻩ

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﻭن ﺑﯽ ﻣﻬﺮﯼ ﻣیشه ،قلبش ﻣﯽ شکنه.؟..

ﻫﻤﺴﺮﺵ میگه :ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻭﺣﺸﺖ میکنه
ﻭ پا ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮔذاره ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺍﻭن ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽﺭﯾﺰه ﻭ
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﮔﺎﻫﯽ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺧوﻧﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﻧﻤﯽ شه
ﻭ گوشه ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯽشینه ﻭ ﺑﻪ پوتینﻫﺎ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ
ﺭﺯﻣﺶ ﭼﺸﻢ میدوزه...
ﺣﺎﺝ ﺭﺟﺐ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ نیومده ﺑﻮﺩﯾﻢ،

ﺯیباییش ﺭﺍ برای ناموس این مملکت ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ،

ﺍﻭ 28 ساله ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻧﻔﺲ ﻣﯽ کشه ﺗﺎ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﯿﻢ .
به سلامتیش صلوات
مرد واقعی اینه،
نه این به ظاهر مردای دنیای .....