خاکریز

شهدا

خاکریز

شهدا

عیدغدیر








اس ام اس تبریک عید غدیر


تمام لذت عمرم در این است / که مولایم امیرالمومنین است

عید شما مبارک

 

لوح نگهبانی(خاطره شهید سیدحسین علم الهدی)


 من اسامى بچه‏ هاى سپاه را براى نگهبانى دادن، تنظیم میکردم.

یک روز سید حسین وارد سپاه شد و لوح نگهبانى را

که به دیوار نصب کرده بودم، ملاحظه کرد.

اسم ایشان در لوح نبود. بلافاصله آمد سراغم و گفت

چرا براى من نگهبانى نگذاشته‏ اى؟


♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤♡❤

من با قاطعیت گفتم، براى شما نگهبانى نمیگذارم.

شما اینقدر کار دارى، نگهبانى هم مى‏خواهى بدهى؟

اما سید حسین بسیار اصرار کرد و با تبسم خاص خود مى‏ گفت،

بنده هیچ فرقى با بقیه ندارم. همانطورى که دیگران نگهبانى دارند،

براى من هم ساعت نگهبانى بزنید.به هر ترتیب ما را مجبور کرد

که براى ایشان ساعت نگهبانى بزنیم


وصیت نامه شهید رضا پیرزاده


http://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک هابسم الله الرحمن الرحیمhttp://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک ها


خدایا تو میدانی که این اسلام است که بار دیگر پا می گیرد

ومی رود که جهان را دریابد و میدانی که عاشقان راهت

بی تابانه در انتظار شهادت و گواهی بر این موضوعند

و میدانی که ظلم همیشه حاکم،چگونه وحشیانه و بی پروا

بر جان و مال مسلمین از زن و پیر و کودک و جوان می تازد

و میدانیم که حق همیشه غالب خواهد بود.پس بر این امر گواه میدهم که

اشهدان لا اله ا...و اشهد ان مجمد رسول ا...و با خونمان امضایش میکنیم

و با گلوله های آتشینمان سینه های سیاه کفار را خواهیم درید
و به تو توکل میکنیم که فتح و پیروزی از آن توست و تو بی نیاز از کمک مائی.




دلم گرم خداست




دلم گرم خداوند است
میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم

پناهم بده


فَبِعِزَّتِکَ أَسْتَجِبْ لِی دُعائِی . . .


خدایا
به عزتت پناه آورده ام؛
دست دلــم را بگیر...



العجل العجل


http://8pic.ir/images/2r7cjpvp81w3l5c7dzsk.jpg


http://8pic.ir/images/nzleq9epiu5hblzedmcj.jpg


اللهم عجل لولیک الفرج

یاصاحب الزمان





خدایا ببخش آن گناهانی که مانع اجابت دعا میشود.
خدایا به اعتبار خوبانت ظهور مهدی(عج) رو نزدیک کن.
خدایا به آبروی مهدی گناهامون رو ببخش و بلاها رو ازمون دور کن...
اللهم عجل لولیک الفرج

دعا پشت دعا،گناه پشت گناه



دعا پشت دعا

            

برای آمدنت


گناه پشت گناه


           برای نیامدنت


دل درگیر میان این دو انتخاب


کدام آخر؟


آمدنت یا نیامدنت؟

خاطرات(حاج همت)


بین نماز ظهر و عصر کمی حرف زد. قرار بود فعلا خودش بماند

و بقیه را بفرستند خط. توجیه‌هاش که تمام شد و بلند شد که برود،

همه دنبالش راه افتادند. او هم شروع کرد به دویدن و جمعیت به دنبالش.

آخر رفت توی یکی از ساختمان‌های دوکوهه قایم شد و ما جلوی در را گرفتیم.

پیرمرد شصت ساله بود، ولی مثل بچه‌ها بهانه می‌گرفت

که باید حاجی رو ببینم. یه کاری دارم باهاش.

می‌گفتیم:به ما بگو کار تو،‌ ما انجام بدیم.
می‌گفت:نه. نمی‌شه. دلم آروم نمیشه. خودم باید ببینمش.

به احترام موهای سفیدش گفتیم:بفرما! حاجی توی اون اتاقه.

حاجی را بغل گرفته بود و گونه‌هاش را می‌بوسید.

بعد انگار بخواهد دل ما را بسوزاند،برگشت گفت:

این کارو می‌گفتم. حالا شما چه‌ جوری می‌خواستین به جای من انجامش بدین؟