مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن
زمان تشییع و تدفینم گریه نکن
زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن
فقط زمانی گریه کن
که مردان ما غیرت را فراموش می کنند
وقتی جامعه ما را
بی غیرتی و بی حجابی گرفت مادرم گریه کن...!!!
که اسلام در خطر است .....
قسمتی از وصیت نامه شهید سعید زقاقی
ای ملت بدانید امروز مسئولیتتان بزرگ و بارتان سنگین است
و تنها با اطاعت رسالتتان را که پاسداری
از خون شهیدان است انجام دهید
ازروحانیت متعهد و مسئول
که در راس آن ولایت فقیه می باشد
وامروز سمبل آن امام بزرگوار امت قادرید
این راه را ادامه دهید
خواهرانم! در تربیت فرزندانتان بکوشید و حجاب را رعایت کنید، زهراگونه زندگی کنید
سفارشم این است، مردم! به یاد خدا و روز جزا باشید پیرو ائمه اطهار باشید،
مردم! امام زمان (عج) را فراموش نکنید. مردم! دنباله رو روحانیت باشید که چراغ راه هدایتند
از امام اطاعت کنید که عصاره اسلام است، او را تنها نگذارید که نماینده حجه بن الحسن (ع) است
10/5/1362
در
روزگاری که :
زن را به *تن* میشناسند
غیرت را *بددلی* مینامند
وباحجاب را *امل* می دانند
تو همچنان *فرشته* بمان
بانوی سرزمین من....
یک مادر می تواند 10 فرزندش را
نگهداری کند،اما 10 فرزند نمیتوانند
یک مادر را نگه دارند
و این بی انصافیست
برای سلامتی مادرا صلوات
هرچند دربرابر زحمتا وسختیهایی که میکشید برای ما بچه هاتون
خیلی کمه این حرف ولی
باتمام وجودم دوست دارم مادرجان
قسمتی از وصیت نامه وصیتنامه ی شهید رمضان آقایی
در ماه رمضان متولد شد،
در ماه رمضان و در عملیات رمضان به شهادت رسید
و دفن وی نیز در ماه رمضان انجام شد
ای مادر عزیزم قربانت بروم
خیلی ممنون از شما که جوانی خودت را برای
من و برادر کوچکم زیر پا گذاشتی می بخشید که
درجه شهادت نگذاشت برایت جان فدا کنم.
نقل است گوهر شاد همسر شاهرخ میرزا
زنی پارسا و مومن بود یک روز که به زیارت بارگاه امام رضا(ع) رفته بود به دلش
افتادمسجدی در مقابل حرم ایشان بنا کند پس گردن بند قیمتی خود را که از
گرانبها ترین اشیاء دربار شاهرخ بود فروخت و سفارش ساخت مسجد را داد.
روزها گذشت و کارگران مشغول کار بودند .
هر روز می آمد و از نزدیک مراحل انجام کار را بازدید می کرد.
یک روز یکی از کارگران نگاهش به وی افتاد در حالی که باد جامه از روی
ماه گون اوبرداشته بود.
کارگر بخت برگشته یک دل که نه صد دل عاشق زیبایی جمال گوهرشاد شد .
دیگر دست و دلش به کار نمی رفت کم کم رخش زرد شد و بعد از چند روز
دیگر نتوانست به سر کار حاضر گردد.
خبر این عاشق بخت برگشته آنچنان در همه جا پیچید که خود گوهر شاد
هم از موضوع مطلع شد.
به ندیمان دستور داد وی را حاضر کنند.
بعد گفت آنکه می گویند عاشق من شده، توای؟
کارگر بیچاره که هم از ترس و هم از فرط عشق گوهر شاد زبانش از تکلم
باز ماندهبود با سر اشاره کرد بلی...
گوهر شاد گفت خوب من الان در عقد شاهرخ هستم.
یک شرط دارم اگر اجابت کنی حاضرم از وی طلاق بگیرم و همسر توشوم
کارگر گفت چه شرطی بانو؟ گوهر شاد گفت تو قول بده 40 روز واقعا و از
ته دل به عبادت خدا بپردازی بعد از آن اگر آثار این عبادت خالصانه را در تو
دیدم حاضرم همسر تو شوم.
کارگر آنقدر خوشحال شده بود که بدون خداحافظی و اذن ملکه رفت که
به شرط عمل کند.
روزها می گذشت و کارگر
رفته بود و در مسجدی معتکف شده بود.
بعد از 40 روز گوهر شاد دستور داد وی را حاضر کنند
از او پرسید به عهدش وفاکرده یا خیر؟
کارگر جواب داد آری
گوهر شاد پرسید از کجا بدانم که درست به آنچه گفتم عمل کرده ای؟
کارگر لبخندی زد و گفت از آنجا که دیگر هیچ میلی به تو ندارم. و عاشق
معبود خود گشته ام و تازه فهمیدم که عاشق شدن یعنی چه اما به
خاطر این لطف و تدبیرازتو سپاس گزارم.
خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان میکشید. حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را مى بینى و دشمن تو را نمى بیند.
شهید رحیم آنجفی
حضرت محمد (ص):کسی که چشمانش را از نگاه حرام به زنی پر کند ، خداوند در روز قیامت چشمانش را با میخهای آتشین و آتش پر مینماید و تا زمانی که خداوند بین مردم حکم می نماید ، به دین حالت خواهد بود.آنگاه دستور می رسد که او را به جهنم ببرید ، در صورتیکه که توبه نکرده باشد.
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال صفحه 615
ازشهدا برای رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یک نفر داشتن
تاروی سیم خاردارها بخوابه وبقیه از روش رد بشن،
داوطلب،زیاد بود وقرعه انداختند،افتاد بنام یک جوان،
همه اعتراض کردن،الا یک پیرمرد,گفت چیکار دارید بنامش افتاده دیگه،
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد،دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوان
جوان بدون درنگ خودش رو باصورت انداخت روی سیم خاردار
بچه ها بابی میلی واجبار شروع کردن به رد شدن
از روی بدن جوان.همه رفتن الا پیرمرده!گفتن بیا!
گفت نه شما برید من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش.
مادرش منتظره!!!
شهدا شرمنده ایم
شهدا دعا داشتند،ادعا نداشتند
نیایش داشتند،نمایش نداشتند
حیا داشتند،ریا نداشتند
رسم داشتند،اسم نداشتند
شادی روحشون صلوات
شهید اصغر طاهری صداقت وصفای خاصی داشت،که اورو زبون زد بچه ها کرده بود
درقنوتای نمازش دعاهارو به عربی وفارسی مخلوط میخوند،دراکثر قنوتاش این دعارو میخوند
(اللهم ارزقنا دردنیا زیارت حسین (ع)،ودرآخرت شفاعت حسین (ع))
بچه ها اگرچه میدونستن اشکالی نداره ولی از سرشوخی بهش میگفتن:چرا اینجوری دعا میکنی؟
اوباهمون صداقت وپای خودش میگفت:خدا دعای بنده را به هرزبانی که باشد قبول میکند،
مادرش میگفت:شبی اصغر را در خواب دیدم که درباغی نشسته بود،به من سلام کرد
بهش گفتم چه جای خوبی داری مادر؟چطور تورو به اینجا اوردن؟
لبخندزد و گفت:تنها کار من این بود
که از بچگی گناه نکردم واز گناه کردن خجالت میکشیدم
منبع:مهدی عزیزیان.تیپ83.ص65
عبادت های کورکورانه و بدون توجه وتعقل،ارزش وثواب هم ندارد.یعنی انسان باید در نماز،به معنای جملات وذکرها ودعاها توجه داشته باشد وبداند درمقابل چه کسی ایستاده و چه میگوید.
پیامبر اسلام صل الله علیه وآله می فرماید:دو رکعت نماز باتوجه بهتر از شب زنده داری غافلانه است.(بحارالانوار،ج84،ص259)
منبع:آشنایی بانماز،استاد محسن قرائتی
پنچ دقیقه قبل از اینکه برم یک نفر اومد کنارم نشست و گفت:آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟عکسی به من نشون داد
یه پسر نوزده بیست سالهای بود،گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری ست.این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود و در ضمن ناشنوا هم بود،عبدالمطلب یک پسر عمویش هم به نام غلامرضا اکبری داشت که شهید شده،غلامرضا که شهید شد
عبدالمطلب سر قبرش نشست و بعد با زبون کر و لالی خودش با ما حرف میزد،
ما هم گفتیم: چی میگی بابا،محلش نذاشتیم، هرچی سر و صدا کرد هیچ کس محلش نذاشت،وقتی دید ما نمیفهمیم
بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید،و روش نوشت: شهید عبدالمطلب اکبری
بعد به ما نگاه کرد و گفت: نگاه کنید.خندید، ما هم خندیدیم،گفتیم حتما شوخیش گرفته.دید همه ما داریم میخندیم،
طفلک هیچی نگفت،یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش را پاک کرد
سرش را پائین انداخت و آروم رفت.....
فردایش هم رفت جبهه
10روز بعد جنازه عبدالمطلب رو آوردند و دقیقاً توی همین جایی که با انگشت کشیده بود خاکش کردند.
قسمتی از وصیت نامه شهید عبدالمطلب اکبری
بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هرچی گفتم به من میخندیدند
یک عمر هرچی میخواستم به مردم محبت کنم فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند
یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند
یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.
اما مردم حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام حرف میزدم
و آقا بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد. این را هم گفتم اما باور نکردید
به نقل از حجت الاسلام انجوی نژاد_منبع: هفته نامه صبح صادق،ش540،ص4