دلم تنگ کربلاست
بدون تو از زندگی سیرم
من ازهمه غیرتو دلگیرم
به یاد حرم افتاده دل من
دارم از دوری میمیرم
ندیده بگیر گناهامو
بیاو ببین اشک چشمامو
بیا ومنو کربلایی و کن،نیار به روم اشتباهامو
دلم هوای تو کرده
خواستیم که بدنش را جمع کنیم وداخل کیسه بذاریم
در کمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او
انگشتری است از آن جالبتر اینکه تمام بدن کاملا
اسکلت شده بود ولی انگشتی که انگشتردرآن بود
کاملا سالم وگوشتی بود همه بچه ها دورش جمع شدند
خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم،
اشکمان درآمد.روی آن نوشته بود
((حسین جانم))
بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد.
بازی آن قدر گرم بود که متوجّه حضور ابراهیم نشدند.
یکی از بچّه ها توپ را محکم شوت کرد و توپ به جای دروازه
به صورت ابراهیم خورد.بچّه ها بی معطّلی پا به فرار گذاشتند.
آن قد و هیکل ابراهیم باید هم فرار می کردند!
صورت ابراهیم سرخ شده بود.لحظه ای روی زمین نشست
تا دردش آرام بگیرد.همین طور که نشسته بود،
پلاستیک گردو را از ساک دستی اش در آورد.
کنار دروازه گذاشت و داد زد:بچّه ها کجا رفتید؟!بیایید براتون گردو آورده بودم.
منبع:امیر دلاور/صفحه ۷۷