-
سلام مادر
سهشنبه 4 فروردین 1394 07:26
سلام بر تو ، بانویی که در حمایت از مردترین ، مرد تاریخ ، شهادت را مردانه به جان خرید . سلام بر تو ، مادری که قهرمان کربلا را دامان مهرش پرورش داد و سلام بر تو بانویی که نامش تا همیشه بر تارک تاریخ می درخشد … ••شهادت جانسوز حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها تسلیت باد••
-
دیگران را قضاوت نکنیم
سهشنبه 4 فروردین 1394 07:22
-
......
سهشنبه 4 فروردین 1394 07:21
-
وقتی دلت با خداست
سهشنبه 4 فروردین 1394 07:20
وقتی دلت با خداست، بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند... وقتی توکلت با خداست، بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند... وقتی امیدت با خداست، بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند... وقتی یارت خداست، بگذار هر چقدر میخواهند نارفیق شوند... همیشه با خدا بمان. چترِ پروردگار،بزرگترین چترِ دنیاست...
-
دعا برای شفای مریضا یادمون نره
سهشنبه 4 فروردین 1394 07:15
-
خدایا
سهشنبه 4 فروردین 1394 07:00
-
آقا سلام
سهشنبه 4 فروردین 1394 06:00
-
خاطرات شهدا
یکشنبه 17 اسفند 1393 07:56
بچه بود اونقدر برا اومدن به جبهه التماس کرد که کلافه شدم کارش شده بود گریه و التماس آخر سر فرستادمش مخابرات تا بی سیم چی بشه رفت آموزش دید و برگشت اتفاقا شد بی سیم چی خودم... ... یه شب توی عملیات اتیش دشمن زیاد شد همه پناه گرفتند و خوابیدند روی زمین یه لحظه این بچه رو دیدم که بی سیم روی دوشش نیست فکر کردم از ترس پرتش...
-
عاشقی یعنی این
یکشنبه 17 اسفند 1393 07:45
دوست من؛ عاشقی یعنی این … استخوان های مچش زده بود بیرون دوتا انگشتش هم قطع شده بود. گفتم: اون طرف رو نگاه کن تا دستت رو بشورم. خندید و گفت: نه! می خوام ببینم چه جوری می شوری؟ شستم ، اما وسطش طاقت نیاوردم. بهش گفتم: مگه دردت نمیاد؟ گفت: دردش هم لذته، نیست؟ شهدا شرمنده ایم......
-
شهدا
یکشنبه 17 اسفند 1393 07:30
به بدی رو کردیم خوبی یادمان رفت به دلها لایه روبی یادمان رفت به ویلای شمالی خو گرفتیم شهیدان جنوبی یادمان رفت
-
یازهرا
یکشنبه 17 اسفند 1393 07:27
-
نماز
یکشنبه 17 اسفند 1393 07:25
-
مرد واقعی
جمعه 17 بهمن 1393 06:59
نترسید... حاج رجب محمد زاده... ۲۸ ساله ﮐﻪ ﻧﺘونسته یه ﻟﻘﻤﻪ ﻏﺬﺍ تو دهنش بذاره... ﺑﺎ ﻧﯽ ﻏﺬﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺭه... ﺻﻮﺭﺗشو ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ تو یه ظهره ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ واسه ﺭﺯﻣﻨده ها ﯾﺦ ﻣﯽ ﺷﮑﺴﺖ، ﻫﻤون ﻭﻗﺖ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻤپاﺭﻩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺧﻮﺭﺩ و داغون شد . ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮاد واسه ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺣﺮﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺑﺮه، ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽ کنن... ﻣﯽ ﺗرسن ﻭ ﺍﻭن ﻫﺮ ﺑﺎﺭ...
-
به گمنامی نرفتند . تا ما نامدار شویم
جمعه 17 بهمن 1393 06:52
به گمنامی نرفتند . تا ما نامدار شویم ... گفتن شهید گمنامه پلاک هم نداشت اصلا هیچ نشونه ای نداشت امیدوار بودم روی زیرپیرهنش اسمش رو نوشته باشه ... نوشته بود " اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم "
-
سر دادند که روسری ها نیفتند
جمعه 17 بهمن 1393 06:48
سر دادند که روسری ها نیفتند روسری ها هم از سرها افتادند!!! آن روز از سه راهی شهادت گذشتند امروز در دو راهی عافیت مانده ایم!! آنجا خدا بود و اخلاص اینجا.... «الذی یوسوس فی صدور الناس»
-
شادی
جمعه 17 بهمن 1393 06:42
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 بهمن 1393 06:39
-
راه آمدنتـــ را سد ڪرده ام مے دانمـــ . . .
جمعه 17 بهمن 1393 06:36
راه آمدنت را سد ڪرده ام می دانمـــ . . . آقا هرچقدرم بد باشم خودت میدونی که چقد دلم پیشته دلِ من هواتو کرده آقا . . .
-
خدایا
جمعه 17 بهمن 1393 06:27
خدایا دلم معجزه ای میخواهد خدایا حال دلم خوب نیست اگر میشود به دلم آرامش بده
-
شهید همت
چهارشنبه 15 بهمن 1393 00:52
ﺩﺍﺧﻞ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ : ﺷﻬﯿﺪ ﻫﻤﺖ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺗﻮﺑﺎﻧﻪ ؟ ﺁﺭﻩ ؛ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺭﺩ ﺷﺪﻡ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯﺵ ﭼﯽ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﯽ ؟ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﻤﻪ، ﺷﻬﯿﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ، ﺍﺳﻤﺎﺷﻮﻧﻮ ﺭﻭﻫﻤﻪ ﺍﺗﻮﺑﺎﻧﺎ ﻭ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ، ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻦ ﺩﯾﮕﻪ! ﺳﺮﻣﻮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪﻡ .... ﺩﻟﻢ...
-
شهدا شما به دادمان برسید
سهشنبه 14 بهمن 1393 03:45
سید مرتضی را دیدی بگو دوربینش را بیاورد یک مستند بسازد از ما بنام روایت غفلت! به حسن باقری بگو در این جنگ نابرابر تاکتیک نداریم! فقط علی اکبر شیرودی چیزی نفهمد اگر بفهمد واویلاست، میمرد برای خمینی! شاهرخ ضرغام را حتما خبر کن، بگو به خمینی ای که روی سینه ات خالکوبی کردی میخندند! راستی؛ حاج احمد، اصلا میدانی موبایل چیست...
-
ما چه داریم در برابر این همه فداکاری او
سهشنبه 14 بهمن 1393 03:43
پاهایش را داده ... دلش را همـ ... از ما چیزی جز احترام نمی خواهد ... ما چه داریم در برابر این همه فداکاری او ؟!
-
ترکش های لیوانی
سهشنبه 14 بهمن 1393 03:39
بهش گفتیم: چرا برنمیگردی عقب با این همه ترکشهایی که توی تنت داری؟ میگفت: آدم برای این خردهریزها که برنمیگرده! ترکش باید اندازه لیوان باشه تا آدم خجالت نکشه بره عقب. روی خاکریز نشسته بود، که یه خمپاره خورد کنارش! آخر سر هم با یکی از همین ترکشهای لیوانی رفت. عقب نه، بهـشــتـــ ...
-
لباسهای کهنه
سهشنبه 14 بهمن 1393 03:35
لباس های کهنه ی دیگران خنده ندارد این افکار کهنه ی توست که خندیدن دارد
-
برای کی جنگیدی؟؟؟
سهشنبه 14 بهمن 1393 03:30
-
بسیج خوبه
سهشنبه 14 بهمن 1393 03:15
-
مرد نیک وزن نیک
سهشنبه 14 بهمن 1393 03:05
-
امام زمان حاضر است ولی ظاهر نیست
سهشنبه 14 بهمن 1393 03:00
-
سن عــاشقـی پایین اومــده
دوشنبه 6 بهمن 1393 07:51
خاطرات یک "سرباز عراقی" به پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم. آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود. بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟ سرش را تکان داد. گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! » بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما...
-
خاطرات
دوشنبه 6 بهمن 1393 07:42
شهید حسین خرازی نقل می کرد: ﻭﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ، ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ...