خاکریز

شهدا

خاکریز

شهدا

شهدا



شهدا چشم هایشان را دادند برای آرامش ما ...

  ما با چشم هایمان گناه نکنیم ...

امام رضا



گـشتـم بر در دیــوار حریـمت
جایی ننوشتند گنهکار نیاید…
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا «علیه السلام»



آقا مارو هم راه بدید که خیلی دلم تنگه برات

شوخی زیاد




امام علی علیه السلام:
1. کَثرَةُ المِزاحِ تَذهَبُ البَهاءَ وَتوجِبُ الشَّحناءَ؛
شوخى زیاد، ارج و احترام را مى برد و موجب دشمنى مى شود.
غررالحکم، ج4، ص597، ح7126

2. مَن کَثُرَ مِزاحُهُ استُجهِلَ؛
هر کس زیاد شوخى کند، نادان شمرده مى شود.
غررالحکم، ج5، ص183، ح7883

··٠٠••●●
امام صادق علیه السلام:
إِذا أَحبَبتَ رَجُلاً فَلا تُمازِحهُ وَ لا تُمارِهِ؛
هر گاه کسى را دوست داشتى، با او نه شوخى کن نه مجادله.
کافى، ج2، ص66، ح9
··٠٠••●●

امام موسی کاظم علیه السلام:
اِیاک وَ المِزاحَ فَاِنَّهُ یذهَبُ بِنُورِ ایمانِک؛
از شوخی (بی مورد) بپرهیز، زیرا که شوخی نور ایمان تو را می برد.
بحارالانوار، ج78، ص321
··٠٠••●●

رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
إِنّى أَمزَحُ وَلا أَقولُ إِلاّ حَقّا؛
من شوخى مى کنم، اما جز حق نمى گویم.
شرح نهج البلاغه، ج6، ص
330

ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ



ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﻋﻠــﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ
ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ
ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ ﻣیکنند…

خاطرات



معلم: میخوایم شما رو ببریم اردو باید رضایت نامه
از طرف پدر و مادرتون بیارین..
اونایی که میان دستاشون بالا....
زهرا خانوم تو نمیایی؟
همه دستاشون رفته بالا فقط تو دستت پایینه..
زهرا هشت ساله با بغض گفت:
اجازه من م .. م .. مامان و ب .. ب .. بابا ندارم..
معلم گفت چرا : زهرا گفت:  وقتی ب .. ب .. بابام شهید شد ..
اومدن به م .. م .. مامانم گفتن
 شوهرتون مفقودالاثر شده ...
بعد از شنیدن این خبر م .. م .. مامانم
 قلبش درد گرفت بردیمش بیمارستان ..
مادر بزرگم از دکتر پرسید حالش خوب میشه
 دکتر نگاهی به من کرد و گفت ..
رفت پیش خدا .. الان هم پیش مادر بزرگم زندگی می کنم..

مادر بزرگ زهرا میگه: زهرا بعد از اون اتفاق کلمه
بابا و مامان رو نمیتونه بگه ..
فقط روی این دو تا کلمه لکنت داره ...


تنها فقط یک کلمه میتونم بگم. شرمنده ام شهدا

خودم به حال خودم گریه میکنم



پرونده ی گناه مرا کم مرور کن آقا

 خودم به حال خودم گریه میکنم






پرسیدند:

آیا آدم گناهڪار هم می تواند امام زمانش را ببیند؟

جواب دادند :

شمر هم امام زمانش را دید!

اما نشناخٺ...

شهدا



کجایند مردان فتح المبین
کجایند اسطوره های یقین
کجایند آنان که بالی رها داشتند
گذرنامه کربلا داشتند
کجایند آنان که فردایی اند
همانان که فردا تماشایی اند...

خاطرات



روزی از «رضا» پرسیدم: تا به حال چند بار مجروح شده ای؟

تبسمی کرد و گفت: یازده بار! و اگر خدا بخواهد

به نیت دوازده امام، در مرتبه ی دوازدهم شهید می شوم.»

او همان طور که وعده داده بود، مدتی بعد در منطقه ی

«شرهانی» به وسیله ی ترکش خمپاره راه جاودانگی را در پیش گرفت.


راوی : همسر سردار شهید «رضا چراغی»

 فرمانده ی لشگر محمد رسول الله (ص)

پروردگارا



پروردگارا ! مرا دریاب...

در لحظه شادی، پروردگار را ستایش کن. حمد و سپاس

مخصوص اوست و هیچ کس و هیچ چیز در مرتبه او شایسته ثنا نیست.

در لحظه سختی، فقط از خداوند کمک بخواه.

او بهترین فریادرس است و همیشه با تو و در کنار توست.

حجاب



میگـفت: پسـرها چقـدر چشـم نـاپـاک شـده انـد ...
یک بـار پشـت سـرش راه افتـادم ...
در کوچـه اول ، پسـر جـوانی ایسـتاده بود !
تا نگـاهش به او و مانتـوی تنـگش افتـاد
نیشـخندی زد و به سـر تا پـای انـدام دخـتر خیـره شـد ...
همـان پسـر ، وقـتی مـن از جلـویش عبـور کـردم ...
سـرش را پایـین انداخت و سرگـرم گوشی مـوبایلـش شـد !
در کوچـه دوم که کمـی هـم تنـگ بـود ...
چنـد پسـر در حـال حـرف زدن و بلـند بلـند خندیدن بودنـد
دخـتر که نزدیکـشان شـد ، نگـاه ها هـمه سمـت انـدام ...
و موهـای بلـند دخـترک چرخـید.
یکـی از پسـر ها نیشـخندی زد
و دیگـری کاغـذی را در کـیف دخـتر انداخـت.
تنـه دخـتر ، هنـگام عبـور از آن کوچه تنگ به تنـه پسـر ها خـورد !
همـان پسـر ها ، وقـتی مـن نزدیک شـدم ...
راه را بـرای عبـور مـن باز کـردند و صـدایشـان را پایـین آوردنـد.
و همیـنطور در کوچه سـوم ، خیـابـان ، بـازار ...
اصـلا قبـول چشـم ها هـمه نـاپـاک ...!
امـا (تــــو) چـرا با بـی حجـابی ، طعـمه شـان میـشوی بانـو
....

جانباز شیمیایی



جانبازی شیمیایی در خاطراتش چنین گفته است:
همین چندی پیش ‫‏آژانس‬ گرفته بودم تا بروم جایی.
 راننده پسر جوانی بود که حتی خاطره ‫آژیر خطر‬ را هم در ذهن نداشت.
ریه هایم به خاطر هوای بد تحریک شد و
 سرفه ها به من حمله کردند. از حالم سوال کرد.
کم پیش می آید که وضعیت جسمانیم را
برای کسی توضیح بدهم …اما آن شب انگار کسی
دیگر با زبان من گفت …گویی قرار بود من
چیزی را درک کنم و بفهمم با تمام وجود ...!!!
گفتم که جانباز شیمیایی هستم و
نگران نباشد و این حالم طبیعی است.
‫سکوت‬ کرد …به سرعت ‫‏ضبط‬ ماشینش را
خاموش کرد و خودش را جمع و جور …
وارد ‫‏اتوبان‬ که شدیم …حالم بدتر شد …
 ‫‏سرفه‬ ها امانم را بریده بودند …
ایستاد و مرا پیاده کرد و گفت که ممکن است
حالم بهم بخورد و ماشینش ‫‏کثیف‬ شود و او چندشش میشود …و…رفت …
من تنها در شبی سرد ... کنار اتوبان ایستاده بودم
 و با خودم فکر میکردم که چرا؟ ‫‏پدر‬ و ‫مادر
‬ او مگر از ما برایش نگفته اند؟ معلمانش چه!؟



ما به کجا داریم میرسیم؟؟؟؟؟

خدایا



خدایا !
رحمتی کن تا درلحظه مرگ بر بیهودگی لحظه ای
که به نام زندگی تلف کرده ام سوگوار نباشم .

آمین

جذاب بودن




جذاب بودن به ارایش غلیظ نیست
جذاب بودن به پوشیدن ساپورت نیست
جذاب بودن به مانتو خیلی کوتاه پوشیدن نیست
جذاب بودن توی چشم بودن و دیده شدن نیست
جذاب بودن یعنی صداقت یعنی نجابت
توی چشم باش/ ارایش کن /بی نظیر باش فقط واسه یکی،اونم همسرت

نمازهایت را عاشقانه بخوان



نمازهایت را عاشقانه بخوان.
حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری،
قبلش فکر کن چرا داری نماز میخوانی
و با چه کسی قرار ملاقات داری.

آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که دیگر
تمام عمر داری تکرارشان می کنی.
تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست ...

  شهید دکتر مصطفی چمران

نسیمی خبر به شهر آورد



و نسیمی خبر به شهر آورد
خبر از دشت یاس های سپید
خبر از کربلا و مفقودین
صد وهفتاد و پنج راز رشید

آسمان ناله کرد خون بارید
تا خبر را به مادران دادند
ناگهان آب شد دل هر سنگ
چشمه ها هم به گریه افتادند

رود اروند نیز سی سال است
جزرو مدّش پراست از ناله
چه کسی از دلش خبر دارد
در دلش هست باغی از لاله

از دل خاک، خاک دریا دل
می رسد عطر یک سبد گل یاس
چه غریبانه باز می آیند
صد و هفتادو پنج تا غواص

بس که آرام و راحتند انگار
که از آغوش مادر آمده اند
مثل اکبر روانه ی میدان
حال مانند اصغر آمده اند

کربلایی شدند عاشق و مست
باز مشغول ذکر و نافله اند
دست ها بسته شد به یک دیگر
گوییا همرهان قافله اند

دست ها بسته بین یک لشکر
مثل آن دست بسته ی مولا
خوب شد جنگ بود و کوچه نبود
لااقل مادری نبود آنجا

شهدا شرمنده ایم



اگر نگوییم شهدا شرمنده ایم پس چه حرفی برای گفتن داریم....

175غواص



مثل ماهی به آب جان دادند
جان خود مثل پهلوان دادند

صد وهفتاد و پنج شمس و قمر
دست بسته به آسمان دادند

صد و هفتاد و پنج مرد دلیر
درس غیرت به دیگران دادند

راه عزت نه راه تسلیم است
این چنین راه را نشان دادند

در ازای زیاده خواهی ها
چه جوابی به قلدران دادند

تا بفهمند عده ای بی غیرت
پای هر کوچه صد جوان دادند

صد و هفتاد و پنج مادر را
گل گرفتند و استخوان دادند

صد و هفتاد و پنج مادر پیر
روی پا استخوان تکان دادند

مادری که همیشه می پرسد
"زنده زنده چگونه جان دادند؟؟
.
ای به قربان دست بسته ی تو
دم آخر تو را امان دادند؟
.
نگذاریم که پامال شود
خون سرخی که آن زمان دادند

خدایا نوشته ها بهانه است



خدایا
نوشته ها بهانه است
فقط مینویسم
که یادآوری کنم
بخودم که تنها تورادوست دارم
دلیل بودنم